۱۳۸۶ اسفند ۶, دوشنبه

دره سیلیکان

دره سیلیکان محلى است در دره سانتاکلاراى کاليفرنيا با گسترده ترين تمرکز تجارت و کار تکنولوژى عالى در جهان






جهت دیدن تصاویر بزرگتر روی تصاویر کلیک کنید

۱۳۸۶ اسفند ۵, یکشنبه

آبشار نیاگارا از گذشته تاحالا

آبشار نیاگارا در سال 1869



آبشار نیاگارا در سال 1911


آبشار نیاگارا در سال 1985


آبشار نیاگارا در سال 1999



آبشار نیاگارا در سال 2005



اس ام اس و جوکهای جدید

اختفوا يا ايها الذين لا يتمسمسون

تف بر شما اي کساني که اس ام اس نميدهيد

......................................................

اگه به دعا براي مريض ها اعتقاد داري ..تو هم اين اس ام اس رو مث من واسه 7 تا مريض رواني مث خودت بفرست

......................................................

@#@#$^%&^&

!@#$$%@#$%^&^

!#@#!#$!^#$@&%*^

^$%^#%$#$%@$#@

اينو واست فرستادم مشغول شي ..اول صبحي اين قدر دست تو دماغت نکني

......................................................

من همين الان بالاي يه برج 30 طبقه ايستاده ام .با کسي هم شوخي ندارم ..جديه جدي

اگه بدونم دوستم نداري همين الان ..از اين بالا ...خودمو

با آسانسور مي رسونم طبقه پايين

......................................................

مردا سه تا آرزو دارن

اونقدري که مامانشون ميگه خوش تيپ باشن

اونقدري که بچه شون ميگه ..پول داشته باشن

اونقدري که زنشون ميگه .. زن داشته باشن

......................................................

(.) (.)

(. 0)

(............)

هي از بچگي گفتم اين قدر دست تو دماغت نکن ..گوش نکردي!! اينم نتيجه اش

......................................................

؟

؟

؟

؟

؟

ديدم بيکاري ..اين علامت سوالها رو دادم ..واسشون سوال پيدا کني

......................................................

\ /

ا

/0\

اين ميدوني کيه؟ خوب تويي ديگه از خوشي رسيدن اس ام اس من داري جفتک ميزني

......................................................

هر كه غمت را بديد عشوه عالم فروخت با خبران از غمــــــــت بي خبر از عالمند

......................................................

مرا كسي نساخت٬ خدا ساخت٬ نه آنچنان كه كسي مي خواست كه من كسي نداشتم ٬كسم خدا بود٬ كس بي كسان ! او بود كه مرا ساخت آنچنان كه خودش خواست٬ نه از من پرسيد٬ نه از آن "من ديگرم"!

...................................................

در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست در صراط مستقيم اي دل کسي گمراه نيست

....................................................

هيچ كس نبايد شب به بستر برود قبل از اينكه از خود بپرسد امروز چه كرده ام که لياقت داشته باشم فردا هم زنده بمانم

.........................................................

بين من و تو اگه راه آهن باشه
##########
اگه يه عالمه کوه باشه
8 8 8 8 8 8 8 8
يا يه دنيا راه باشه
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
باز هم نميتونه بين ما فاصله بندازه چون تــــــو........ تو قلبمي

........................................................

وقتي ميرفتي بهار بود ..تابستون نيومدي ..پاييز شد ..پاييز که نيومدي پاييز ماند ..زمستان که نياي ..باز پاييز ميماند
تروخدا فصل ها رو به هم نريز و زودتر بيا

.....................................................

عمرم ..جونم..نفسم..عشقم ..زندگيم..قشنگم..قربونت بشم..دورت بگردم
اينا رو تمرين ميکني . از اين به بعد .هر وقت منو ديدي بهم ميگي..

........................................................

عشق====>سرکاريه ... محبت====>تظاهره ... مهربوني====>مسخرست ... وفا====>مرده ... عهدوپيمون====>دلخوشيه ... عاطفه====>تموم شده ... مهر====>بابا سراغ اين يکيو نگير

..................................................

نابينا گفت : دوستت دارم ماه گفت تو که منو نمي بيني؟ چطوري دوستم داري . نابينا گفت :اگه مي ديدمت ؟ عاشق زيبايت مي شدم . اما حالا که نمي بينمت عاشق خودت هستم..

....................................................

زندگي چيست ؟ اگر خنده است چرا گريه ميكنيم ؟ اگر گريه است چرا خنده ميكنيم ؟ اگر مر گ است چرا زندگي مي كنيم ؟ اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمي رسيم ؟ اگه عشق نيست چرا عاشقيم

..................................................

اگه شبا خوابت نمي بره
اگه يه چيزي هست که مدام سکوت شبانه تو به هم مي ريزه
اگه يه کسي مدام تو گوشت نجوا مي کنه
اگه کلافه ميشي از اين همه نجوا و بي خوابي هاي شبونه
خوب ميدوني مشکل چيه؟؟
:::::::
:::::::
:::::::
باز پنجره رو واز گذاشتي ..پشه اومده تو اتاق

......................................................
......................................................

لطفا براي همه بفرستيد:ورودموادمخدر جديد:نام اين ماده (پان پراگ)است و در بسته‌بندي زيبا و با عکس‌هاي هنرپيشه‌هاي هندي و پاکستان به صورت آدامس، پاستيل و پودرهايي با طعم نعنا و خوشبو کننده دهان وارد کشور مي‌شود. قيمت اين ماده مخدر الان در مشهد 50 تومان تا 300 تومان ميباشد.دليلي که مصرف‌کنندگان "پان پراگ"ها را به سمت آن مي‌کشد، احساس گرمي، سرخوشي موقت، سبکي سر، گيجي و شادي کاذب است. بسيار سرطانزا هم هست

.....................................................

به يكي ميگن پاشو سحره. ميگه بزار بخوابم، خودم فردا بهش زنگ ميزنم

.........................................................

به يه يارو ميگن پرچم ايران رو توصيف کن ميگه سبزش که مال سيد هاست سفيدش هم مال آخوند هاست قرمزش هم که مال شهيد هاست ميمونه چوبش که نصيب من و شماست

...........................................................

زمان طولاني ميشه واسه اونايي که غصه دارن . کوتاه ميشه واسه اونايي که شادن .دير ميگذره براي اونايي که منتظرن .زود ميگذره براي اونايي که عجله دارن. اما ...... اما ابدي ميشه براي اونايي که عاشقن

...............................................................

به اندازه ي صداقت پينوكيو و رفاقت تام و جري و هوش پت و مت دوست دارم

...............................................................

امروز روز اختراع كبريته ، روزت مبارك آتيش پاره

................................................................

ديدم كه تو دريايي و من رود شدم در وسعت چشمان تو محدود شدم آن روز كه در آتش عشق افتادم سر سبز تر از آتش نمرود شدم

..............................................................

زندگي پژمردن يک برگ نيست بوسه اي در کوچه هاي مرگ نيست زندگي يعني ترحم داشتن با شقايقها تفاهم داشتن

......................................................................................

يارو مي ره دزدي تفنگشو مي ذاره پشت گردن يارو مي گه اگه تکون بخوري با لگد مي زنم تو سرت

...........................................................

معلم: به شخصي که با وجود عدم علاقه حاضرين، به حرف زدنش ادامه ميده چي ميگن؟
شاگرد: بهش ميگن معلم

اس ام اس های جدید و زیبا

پوسيدم اينجا آنقدر طوفان نوشتن
از اشك هاي كهنه گلدان نوشتم
گندم نشان آخر تنهاييم بود
اين حرف را با هرچه اطمينان نوشتم
يكبار هم آدم شدن گفتم خدايا
اما خدا را هم براي نان نوشتم

**************
چهره گل باغ و صحرا را گلستان ميكند
ديدن مهدي هزاران درد درمان ميكند
مدعي گويد كه با يك گل نمي آيد بهار
من گلي دارم كه عالم را گلستان ميكند


**************
براي تكان دان خودتان از سرتان كمك بگيريد
اما براي تكان دادن ديگران از قلبتان

************** آدما نردبون ميزارن زير پاشون تا برن اون بالا برسن به خدا
غافل از اينكه خدا پايين نردبونو سفت گرفته تا آسيبي به اونا نرسه

**************
با افكار زيبايت زندگي كن
چون زندگي به اندازه فكرهاي تو زيبا مي شود
اگر افتادي مهم نيست
به شرطي كه موقع بلند شدن از زمين چيزي برداري


**************

يك گنج يك دوست هميشگي نيست
اما يك دوست يك گنج هميشگيه

**************

چه كسي مي داند كه تو در پيله تنهايي خود تنهايي؟ چه كسي مي داند كه تو در حسرت يك روزنه در فردايي؟ پيله ات را بگشا... تو به اندازه يك پروانه زيبايي

**************
عشق محکومي است که محاکمه نمي شود....ديوانه ايست که معالجه نمي شود....بيگانه ايست که شناخته نمي شود....سکوتي است که شکسته نمي شود....وفريادي ايست که ارام نمي شود

**************
انتظار مثل دريا مي مونه هر چقدر جلوتر ميري عميقتر ميشه


**************
دست هایی که "کمک" می کنند مقدس تر از لب هایی هستند که "دعا" می کنند

**************
با تو خواهم گفت رازی از عبور راز هجران پرستوهای دور راز یک باغ بدون باغبان راز یک دشت بدون سایه بان باغبان رفت و همه گلها فسرد رونق ایام مارا باد برد

**************
زندگي دفتري از خاطرهاست ... يک نفر در دل شب ، يک نفر در دل خاک ... يک نفر همدم خوشبختي هاست ، يک نفر همسفر سختي هاست ، چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد... ما همه همسفريم

**************

رمز خوشبختي داشتن ذهني سالم در بدني سالم است

**************

كسي كه از هيچ چيز كوچكي خوشحال نميشود هيچگاه خوشبخت نخواهد شد

**************

كسي كه از شكست ميهراسد به شكست خود اطمينان دارد

**************

در آن زندان كه زندانبان تو بودي شبي بنيادم از يك بوسه لرزيد

**************

خوشبختي يعني هماهنگي با حوادث روزگار

**************

باز هم از چشمه لبهاي من/تشنه اي سيراب شد سيراب شد/باز هم در بستر آغوش من /رهروي در خواب شد در خواب شد (فروغ

**************

ديگر به هواي لحظه ديدار/دنبال تو دربه در نميگردم /دنبال تو اي اميد بي حاصل/ديوانه و بي خبر نميگردم (فروغ

**************

اراده آهنين زمين خوردن هفت باره و برخواستن براي بار هشتم است (دهخدا

**************

امشب به قصه دل من گوش ميكني فردا مرا چو قصه فراموش ميكني

**************

از سياهي چرا حذر كردن/شب پر از قطره هاي الماس است/آنچه از شب بجاي ميماند/عطر سكر آور گل ياس است

**************

بردن همه چيز نيست اما تلاش براي بردن چرا(لومباردي

**************

عاقبت خط جاده پايان يافت/من رسيده ز ره غبار آلود/تشنه بر چشمه ره نبرد و دريغ /شهر من گور آرزويم بود

**************
داشتن پشتكار تفاوت ظريف بين شكست و كاميابي است(سارنف

**************
چيزيكه مرد را وادار ميكند بيوفائي زنش را باور نكند داشتن اعتماد به حسن اخلاق زنش نيست بلكه ضعف اخلاقي خودش است (ناپلئون

**************

اگر قرار است براي هر چيزي زندگي خود را خرج كنيم بهتر آن است كه آنرا خرج لطافت يك لبخند يا نوازشي عاشقانه كنيم(شكسپير

**************

روزها رفتند و من نميدانم كدامينم/آن من سرسخت مغرورم يا من مغلوب ديرينم

**************

اگر به ديگران كمك كنيد به آنچه ميخواهند برسند شما هم ميتوانيد در زندگي به آنچه ميخواهيد برسيد
بهترين ها را در خودتان خواهيد يافت وقتي كه در ديگران بجوييد

**************

تنها مقصود در زندگي عشق ورزيدن به يكديگر است اگر از عهده اين كار بر نمي آييم حداقل بكوشيم تا يكديگر را نيازاريم

**************

آنكس كه رنج زندگي بترسد از ترس رنج خواهد برد

**************

لبخند حتي زمانيكه بر لب مرده مينشيند بازهم زيباست

**************

ديگر نكنم ز روي ناداني قرباني عشق او غرورم را/شايد كه چو بگذرم از او يابم آن گمشده شادي و سرورم را

**************
آخرين برگ سفرنامه ي باران اين است که زمين چرکين است

**************
من در اين کلبه خوشم تو در آن اوج که هستي خوش باش من به عشق تو خوشم تو به عشق هر که هستي خوش باش

**************

اول به نام عشق، دوم به نام تو، سوم به ياد مرگ. بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو وعشق، يا من و مرگ

**************
گرمي دست هايت چيست که دستهايم آنها را ميطلبد ؟ در آينه چشمهايم بنگر چه ميبيني؟ آيا ميبيني که تو را ميبيند؟ صداي طپش قلبم را ميشنوي که فرياد ميزند دوستت دارم؟ دوست ندارم که بگويم دوستت دارم. دوست دارم که بداني دوستت دارم!

**************
عشق است كه به آدمی بال پرواز می دهد. عشق تو را از این زندگی واقعی و روزمره جدا می كند و به فضای جدیدی می برد كه پر از هیجان و امید است



**************
مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان كرديم

**************
عشق چيست؟ 3 ثانيه نگاه، 3 دقيقه خنده، 3 ساعت صفا، 3 روز آشنايي، 3 هفته وفاداري، 3 ماه بيقراري، 3 سال انتظار، 30 سال پشيماني

**************
اگر از پايان گرفتن غم هايت نا اميد شده اي ، به خاطر بياور زيباترين صبحي که تا به حال تجربه کرده اي مديون صبرت در برابر سياهترين شبي هستي که هيچ دليلي براي تمام شدن نمي ديدي

**************
هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که:خدا هنوز از انسان ناامید نیست

**************
هر کس از رگ و ریشه معلم است همه چیز را برای شاگردان خود جدی می گیرد حتی خود را - نیچه

**************

بعضی ها گله دارند که چرا؟ گل سرخ خار دارد... در این فکرم که چرا نمی گویند:عجب... این بوته خار٫ گل سرخ دارد!!...

**************
هر انسانی لبخندی از خداست؛ تقدیم به تو که زیباترین لبخند خدایی!

**************
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت نه که گویند خسی بود که جوبارش برد

**************
دیگر ز پا فتاده ام ای ساقیِِِِِ اجلِِِِ لب تشنه ام ،بریز به کامم شراب را ای آخرین پناه من ،آغوش باز کن تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را

**************
انديشيدن به پايان هر چيز شيريني حضورش را تلخ مي كند... بگذار پايان تو را غافلگير كند درست مانند آغاز

**************
او که می ماند نخواهد رفت او که رفته است نخواهد رسید او که رسیده است پنهان است این همه از شکستن و سکوت چه عاید آینده خواهد شد رفتن هم حرف عجيبی شبیه اشتباه آمدن است تو بگو دایره تا کجای این نقطه خواهد گریست

**************
از خدا پرسيدم دوست داريد بندگانتان چه بياموزند؟ گفت: "بياموزند که آنها نمي توانند کسي را وادار کنند، عاشقشان باشد" "بياموزند که انسانهايي هستند که آنها را دوست دارند اما نمي دانند که چگونه عشقشان را ابراز کنند..."


۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

در اداره ها چه می گذرد؟


مدیر=manager
ناظر و سرپرست=supervisor
مشتری=client
کارمند=employee




دانلود یک مجموعه بسیار بزرگ از اس ام اس ها و تصاویر عاشقانه

پیشنهاد میکنم این مجموعه زیبا را حتما دانلود کنید.

http://rapidshare.com/files/94166800/sms.docx

۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

خواستگاري

اوايل شب بود. دلشوره عجيبي تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اينكه راه افتاديم به اصرار مادرم يك سبد گل خريديم. خدا خير كساني را بدهد كه باعث و باني اين رسم و رسومهاي آبكي شدند. آن زمانها صحراي خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل مي كندن و كارشان راه مي افتاد، ولي توي اين دوره و زمونه حتي گل خريدن هم براي خودش مكافاتي دارد كه نگو نپرس!!! قبل از اينكه وارد گلفروشي بشوي مثل ?گل سرخ? سرحال و شادابي ولي وقتيكه قيمتها را مي بيني قيافه ات عين ?گل ميمون? مي شود. بعدش هم كه از فروشنده گل ارزان تر درخواست مي كني و جواب سر بالاي جناب گلفروش را مي شنوي، شكل و شمايلت روي ?گل يخ? را هم سفيد مي كند!!! البته ناگفته نماند كه بنده حقير سراپا بي تقصير هنوز در اوان سنين جواني، حدود اي ?سي و نه? سالگي بسر برده و اصلاً و ابداً تا اطلاع ثانوي نيز نيازي به تن دادن به سنت خانمانسوز ازدواج در خود احساس نمي نمودم منتهي به علت اينكه بعضي از فواميل محترمه خطر ترشي افتادگي، پوسيدگي روحي و زنگ زدگي عاطفي اينجانب را به گوش سلطان بانوي خاندان مغزّز ?مقروض السلطنه? يعني وزير ?اكتشافات، استنطاقات و اتهامات? رسانده بودند فلذا براي جلوگيري از خطرات احتمالي عاق شدگي زودرس و بالطبع محروم ماندن از ارث و ميراث نداشته و يا حرام شدن شير ترش مزه نخورده سي و هشت سال پيش و متعاقب آن سينه كوبيدن ها و لعن و نفرين هاي جگرسوز نمودن و آرزوي اشّد مجازات در صحراي محشر و از همه بدتر سركوفت فتوحات بچه هاي فاميل و همسايه مبني بر قبول شدن در رشته هاي دانشگاهي؛ نانوايي سنگكي اطاق عمل،تايتانيك پزشكي، مهندسي فوتولوس و متلك شناسي هنرهاي تجسمي، صلاح را بر آن ديدم كه حب سكوت و اطاعت خورده و به خاطر پيشگيري از بمباران شدن توسط هواپيماهاي تيز پرواز ?لنگه كفشهاي F14? و موشكهاي بالستيك ?نيشگون ها و سقلمه هاي F11? و غش و ضعف هاي گاه و بيگاه ?مادر سالار? به همراه از خانه بيرون كردنهاي ?پدر سالار? و تهديدات جاني و مالي فوق العاده وحشتناك همشيره هاي مكرّمه با مراسم خواستگاري امشب موافقت به عمل آورده و خود را به خداوند منان بسپارم.


خلاصه كلام به هر جان كندني كه بود به مقصد رسيديم. بعد از مدتي در باز شد و قيافه پدر و مادر عروس خانم از دور نمايان شد. چشمتان روز بد نبيند! پدر عروس كه فكر مي نمود من بوده ام كه ارث باباي خدا بيامرزشان را بالا كشيده ام، چنان جواب سلامم را داد كه ديگر يادم رفت به او بگويم مرا به غلامي بپذيرد، از همين حالا معلوم بود كه بيشتر از غلامي و نوكري خانواده شان چيزي به من نمي ماسد!! مادر عروس خانم نيز چنان برو بر به چشمانم خيره شده ورانداز مي نمود كه اولش فكر كردم قرار است خداي نكرده با ايشان ازدواج كنم، فقط مانده بود بگويد كه جورابهايت را هم در بياور ببينم پاهايت را سنگ پا زده اي يا نه!!! بعدش هم نوبت خواهر ها و برادرها عروس رسيد. معلوم بود كه از حالا بايد خودم را روزي حداقل يك فصل كتك خودرن از دست برادرهاي عروس آماده مي نمودم. به خاطرهمين هم با خودم تصميم گرفتم كه اگر زبانم لال با عروسي ما موافقت شد سري به اداره بيمه ?فدائيان راه ازدواج? زده و خودم را بيمه ?شكنجه زناشوئي? و بيمه ?بدنه شخص ثالث? كنم! علي ايحال، بعد از مدتي انتظار و لبخند ها و سرفه ها و تعارف هاي مكش مرگما تحويل هم دادن، عروس خانم هم با سيني چاي قدم رنجه فرمودند. عروس كه چه عرض كنم، دست هر چي مامان گودزيلا را از پشت بسته بود! بعد از اينكه چاي جوشيده دست خانوم خانوما را ميل كرديم، پدر عروس خانم شروع به صحبت نمود. ايشان آنقدر از فوايد ازدواج و اينكه نصف دين در همين عمل خير گنجانده شده است و بعدش هم بايستي ازدواج را ساده برگزار كرده و خرج بالاي دست داماد نبايد گذاشت، گفت و گفت كه به خود اميدوار شدم و كم كم آن رفتار خشن اولشان را به حساب ظاهر بيني و قضاوت ناعادلانه خودم گذاشتم. پس از اينكه سخنان وزير ارشاد، پدر زن آينده به پايان رسيد وزير جنگ، مادر زن عزيز شروع به طرح سوالات تستي به سبك كنكور سراسري كرد. ابتدا مادر عروس با يك لبخند مليح و دلنشين واز شغل اينجانب سوال نمود. من هم با تمام صلابت خودم را كارمند معرفي كردم. كفر ابليس عارضتان نگردد!! مادر عروس كه انگار تيمور لنگ قرار است دوباره به ايران حمله كند چنان جيغي زده و به گونه اي مرا به زير رگبار ناسزاهاي اصيل پارسي رهنمون ساخت كه از ترس نزديك بود، دو پاي داشته را با دو دست ديگر به هم پيوند زده و چهار نعل از پنجره اطاق پذيرايي طبقه پنجم ساختمان به بيرون پريده و سفر به ولايت عزرائيل را آغاز نمايم. در ادامه جلسه بازجويي (ببخشيد خواستگاري) خواهر بزرگتر عروس از من راجع به ويلاي شمال و اينكه قرار است تعطيلات آخر هفته را با خواهر جانشان به ماداگاسكار تشريف برده يا سواحل دلپذير شاخ آفريقا، سولات بسيار مطبوعي را مطرح نمودند. خانمم نيز از فرصت بدست آمده استفاده ابزاري كرده و مدل ماشيني را كه قرار بود خواهر فرخ سرشتشان را سوار آن بنمايم از من جويا شد. بنده نديد بديد هم كه تا حالا توي عمر شريفم بهترين ماشيني كه سوار شده ام اتوبوس شركت واحد بوده است از اينكه توانايي حتي خريد يك روروك يا سه چرخه پلاستيكي اسباب بازي را نيز نداشته و نمي توانستم همراه با خواهر دردانه ايشان سوار بر ?اپل كوراساو? و ?دوو سيلويا? و ?پيكان خميري? در خيابانهاي ?شهرك شرق و مير عروس و خوشبخت آباد? ويراژ داده و دلم ديمبو و زلم زيمبو راه بيندازم كمال تأسف و تأثر عميق خويش را بيان نمودم. باباي عروس هم كه در فوايد ساده برگزار كردن مراسم عروسي يك خطبه تمام سخنراني كرده بود از من براي دخترشان سراغ خانه دوبلكس با سقف شيبدار، آشپزخانه اپن و دستشويي كلوز و خلاصه راحتتان كنم كاخ نياوران را مي گرفت. هر چند كه حضرت اجل نيز بعد از اينكه فهميد داماد آينده شان خانه مستقل نداشته و قرار است اجاره نشيني را انتخاب نمايد نظرشان در مورد دامادهاي گوگولي مگولي برگشته و به من لقب ?گداي كيف به دست? را هديه نمودند!


بعد از تمام اين صحبتها نوبت به سوالات عروس خانم رسيد. اولين سولا ايشان در مورد موسيقي بود و اينكه بلدم ارگ و گيتار و تنبك بزنم يا نه؟ واقعاً ديگر اين جايش را نخوانده بودم. مثل اينكه براي داماد شدن شرط مطربي و رقص باباكرم نيز جزء واجبات شده بود و ما خبر نداشتيم! دومين سوال ايشان هم در مورد تكنولوژي مخابرات خلاصه مي شد، عروس خانم تلفن موبايل را جزء لاينفك و اصلي زندگي آينده شان مي دانستند، من هم كه تا حالا بهترين تلفني كه با آن صحبت كرده ام تلفن عمومي سر كوچه مان بوده توي دلم به هر كسي كه اين موبايل را اختراع كرده بود بد و بيراه گفته و از عروس خانم به خاطر نداشتن موبايل عذر خواهي نمودم. بعد از اين كه عروس خانم فهميد كه از موبايل هم خبري نيست سگرمه هايش را درهم كرده و مرا يك ?بي پرستيش عقب افتاده از دهكده جهاني آقاي مك لوهان? توصيف نمود، البته داغ عروس خانوم هنگامه كه متوجه شد بنده بي شخصيت از كار با اينترنت و ماهواره هم سر در نياورده و نمي توانم مدل لباس عروسي ايشان را از آخرين ?بوردهاي مد 2000 افغانستان? بيرون بياورم، تازه تر شده و چنان برايم خط و نشان كشيد كه انگار مسبب قتل ?راجيو گاندي? در هندوستان عموي بنده بوده است و لاغير!

در ادامه سوالات فوق، عليا مخدره از من توقع برگزاري مراسم عروسي در باشگاه يا هتل را داشتند، چون به قول خودشان مراسم عروسي كه توي باشگاه برگزار نشود باعث سر شكستگي جلوي فاميل و همسايه ها مي شود! والله، اينجايش كه ديگر برايم خيلي جالب بود ما تا حالاديده بوديم كه باشگاه جاي كشتي گرفتن و فوتبال و واليبال بازي كردن است ولي مثل اينكه عروس خانم ها جديد زمين چمن و تشك و تاتامي را با محضر ازدواج اشتباه گرفته اند، الله اعلم! سوال چهارم هم به تخصص بنده در نگهداري و پرستاري از ?گربه ها و سگهاي ايشان? در منزل آينده مربوط مي شد كه اين بار ديگر جداً نياز به وجود متخصصين باغ وحش شناسي و انجمن دفاع از حقوق بقاي وحش احساس مي گرديد تا براي به سرانجام رسيدن اين ازدواج ميمون و خجسته كمي فداكاري به خرج و راه و روشهاي ?معاشرت ديپلماتيك? با آن موجودات زبان بسته را نيز به داماد فدا شده در راه عشق ?هاپوها و ميو ميوها? آموزش مي دادند، بعد از تمام اين وقايع ناخوشايند نوبت به مهريه رسيد. خواهر كوچكتر عروس به نيت صدو دوازده نفر از ياران ?لين چان? در سريال ?جنگجويان كوهستان? اصرار داشت كه صدو دوازده هزار سكه طلا مهريه خواهر تحفه اش باشد و به نيت اينكه در سال هزار و سيصد و چهل نه به دنيا آمده، هزار و سيصد و چهل و نه سكه نقره هم به مهريه اش اضافه شود! باز جاي شكرش باقي بود كه سال تولد در ايران ?شمسي ? مي باشد اگر ?ميلادي? بود چه خاكي به سرم مي كردم! بعد از قضيه مهريه نوبت شيربها شد. مادر عروس به ازاي هر سانتيمتر مكعب از آن شير خشكي به دختر خودش داده بود براي ما دلار، يورو، سپه چك، عابر چك و سهام كارخانجات پتروشيمي كرمانشاه و تراكتورسازي تبريز را حساب كرده به طوريكه احساس نمودم كه اگر يك ربع ديگر توي اين خانه بنشينيم خواهند گفت كه لطفاً پول آن بيمارستاني را كه عروس خانم در آنجا بدنيا آمده و پول قند و چايي مهمانهايشان را هم ما حساب كنيم!


بعد از تمام اين حرفها مادر بخت برگشته ما يك اشتباهي كرده و از جهيزيه ننه فولاد زره، عروس ترگل ورگلشان سوال نمود. گوشتان خبر بد نشنود! آن چنان خانواده عروس، مادرم را پول دوست، طماع، گداي هفت خط، تاجر صفت، دلال، خيانتكار جنگي و جنايتكار سنگي معرفي كردند كه انگار مسبب اصلي شروع جنگ جهاني دوم مادر نئونازي بنده بوده است، نه جناب هيتلر! به هر تقدير در پايان مراسم بعد از كمي مشورت خانواده عروس جواب ?نه? محكم و دندان شكني را تحويلمان دادند و ما هم مثل لشكر شكست خورده يأجوج و مأجوج به خانه رجعت نموديم، پس از آن ?دفتر معاملات ازدواج? با خودم عهد بستم كه تا آخر عمر همچون ابوعلي سينا مجرد مانده و عناصر نامطلوبي به مانند خواستگاري و ازدواج و تأهل را نيز تا ابد به فراموشي بسپارم، بيخود نيست كه از قديم هم گفته اند؛ آنچه شيران را كند روبه مزاج، ازدواج است، ازدواج!!!!!!

۱۳۸۶ اسفند ۱, چهارشنبه

نشانی از عشق

بلندگوی بیمارستان بدون لحظه ای توقف اسم مرا صدا می کرد تا به بخش کودکان تازه متولد شده بروم یکی از فرشته های

کوچک دچار مشکل شده و نارس به دنیا آمده بود .

دراتاق بخش ، مادر و پدر فرشته کوچک آسمانی هیجان زده نشسته بودند ، هر دو بعد از پایان نه ماه انتظار و تولد اولین بچه خود ، خوشحال به نظر می رسیدند ، دوران بارداری مادر بدون هیچ مشکل و مساله حادی سپری شده بود اما وقتی نوزاد به دنیا آمده بود بلافاصله پرسنل پزشکی متوجه شدند مشکل بزرگ وقابل توجهی وجود دارد .

به زبان ساده تر بخشی از مغز وجود نداشت و جمجمه نیز بسیار ناقص بود . معمولا چنین نوزادانی در همان چند ساعت نخست تولد میمیرند و یا عمر بسیار کوتاهی دارند و اغلب دچار سایر علایم و نارسایی های مهم دیگر نیز هستند .

پدر و مادر هنوز نوزاد خود را ندیده بودند و بی صبرانه منتظر رسیدن لحظه دیدار با مسافر کوچولوی خود بودند . وقتی پزشک بخش نوزادان ، فرشته کوچک را در دستان من گذاشت ، پدر جوان با حالتی از نگرانی و هیجان شاهد موهبتی از سوی خدا شد که هنوز کامل رشد نکرده بود . نوزاد کوچک حتی نمی توانست درست گریه کند . خوشبختانه مشکل تنفسی حادی نداشت . اما رنگ آبی تیره صورتش نشان می داد که احتمالا نارسایی قلبی حادی دارد .

توصیف حالت عاطفی و احساسات برخاسته از دل در چنین لحظاتی غیرممکن است . تمام ساعت های انتظار ، یک دنیا حس خوب تحمل کردن لحظات درد و اضطراب همه وهمه با حس این که مسافر کوچولوی زیبا و سالمی در راه است تسکین پیدا می کنند .همه می خندند . با هیجان کارهایی را که می خواهند برای آن عزیز کوچوکو انجام بدهند توصیف می کنند . دیدن اولین دندان اولین قدم ها اولین کلمه ای که بر زبان می آورد برای شان هیجان انگیز است . اما تمام آرزوهای آن ها بر باد رفته بود . مانند کشتی به گل نشسته ، کشتی رویاها و آرزوهای آن ها نیز به گل نشسته بود . دستم را روی شانه پدر جوان گذاشتم . او نوزاد کوچک را از من گرفت و در آغوش مادر گذاشت . پرستار جوان دست مادر را گرفته بود و سعی می کرد وضعیت را برای او قابل تحمل کند .اگر چه مشخص بود که آن ها به هیچ یک از حرف هایی که زده می شد ، گوش نمی دادند . پرستار به آرامی نوزاد را از آغوش مادر گرفت

تا او را به بخش نوزادان ببرد . برای هر دو آن ها توضیح دادم که از دست ما چه کارهایی بر می آید .

همان طور که از اتاق بیرون می رفتم از مرد پرسیدم : دوست دارید اسم بچه را چی بگذارید ؟

جوابی نداد . فقط گفت : آیا زنده می ماند ؟ گفتم : باید بیشتر آزمایش و بررسی کنیم .

یک لحظه تجربیاتی را که راجع به چنین بچه هایی داشتم مرور کردم اگر چه ممکن بود نوزاد برای مدتی زنده بماند ، اما آیا به زور زنده نگه داشتن آن نوزاد ، عملی اخلاقی بود ؟

نتایج بررسی و اسکن های قلبی ، عکس های قفسه سینه و سونوگرافی نشان داد ، قلب نارسایی های جدی دارد که امکان ترمیم آن ها نیست . نوزاد مشکلات دیگری هم در عملکرد کلیه داشت . داشتم به مسافر کوچولوی بی گناه نگاه می کردم که پرستار ، مادر را روی صندلی چرخدار به بخش نوزادان آورد ، بعد از تمام شدن توضیحات تخصصی من درباره مشکلات متعدد بچه ، مادر به آرامی به من نگاه کرد و گفت :" اسم مسافر کوچولوی ما موهبت است . من و پدرش هم بی نهایت دوستش داریم .می توانم او را در آغوش بگیرم ؟بچه را در آغوش گرفت و به اتاق مجاور رفت . پدر جوان هم در آن جا ایستاده بود . هر دو نوزاد کوچک را در آغوش گرفتند

و با او شروع به صحبت کردند . خواستم از اتاق بیرون بروم و مزاحم خلوت مقدس آن ها نشوم اما از من خواهش کردند که من نیز در کنار آن ها حضور داشته باشم . مادر ، بچه را در آغوش داشت و مرد جوان نیز در صندلی مجاور کنار او نشسته بود . مادر جوان شروع کرد به دعا خواندن . بعد هر چه لالایی کودکانه می دانست برای پسر کوچولوی خود خواند . سپس از امید ها و آرزوهای خود و همسرش برای او گفت . و گفت که چه قدر او را دوست دادند . محو این صحنه شده بودم . احساس نا امیدی ، خشم و آزردگی جای خود را به عشق بی قید و شرط و یک دنیا حس ناب داده بود . یکی از تلخ ترین تجربیات زندگی برای این زوج جوان اتفاق افتاده بود . تجربه ای که غالبا با خود حس خشم ، دشمنی با دنیا و کاینات و تاسف به همراه دارد .خداحافظی با یک دنیا آرزو و امید و قدم برداشتن در ویرانه خواسته ها ، واقعا جانکاه است . اما در هنگامه این تجربه سخت و طاقت فرسا این دو انسان رشد یافته فهمیده بودند باید این فرصت کوتاه را غنیمت بدانند و در کنار پسر کوچولوی شان لذت ببرند و هر چه در توان دارند برای او انجام دهند . به او بفهمانند علی رغم نقص جسمانی ، او یک موهبتن اللهی است و این لیاقت را دارد که در قلب پدر و مادر و سایر انسان ها جای گیرد .

آن زوج جوان فهمیده بودند آن چه در آن لحظات مهم است ، محبت کردن به فرزندشان است . آن ها بدون توجه به ناهنجاری ها و کاستی های جسمانی با بچه خودبازی کردن ، نوازشش دادند و او را بوسیدند و از اعماق وجود ، او را در آغوش خود گرفتند . نقص و زشتی های ظاهری در برابر دیدگان آن ها معنایی نداشت ، در عوض روح ارزشمندی را در کالبدی کوچک و نحیف می دیدند که برای زندگی و زنده ماندن چند ساعتی بیشتر زمان در اختیار نداشت . نوزاد کوچک در اوج عشق و محبت چند ساعت بعد ، از دنیای مادی خداحافظی کرد و رفت .اما درسی که از آن ها گرفتم فراموش نشدنی است . آن ها به من یاد دادند ارزش زندگی به مدت زمان اقامت جسم ما در روی کره خاکی نیست . بلکه آن چه مهم است میزان عشقی است که در زمان توقف خود به دنیا و انسان ها هدیه می دهیم و دریافت می کنیم . آنها با تمام وجود خود این هدف مقدس را انجام دادند ، چرا که می دانستند هر جا که در آن نشانی از عشق باشد خداوند نیز در آن مکان حضور دارد .


۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

فقط در زبان انگلیسی امکانش هست!

کلمه only در هر جای این جمله بکار رود یک معنی متفاوت به جمله می دهد


"I ASKED ONLY HER TO MARRY ME"


"I ASKED HER TO MARRY ONLY ME"


"I ASKED HER TO MARRY ME ,ONLY"

یک صحنه تاسف آور



تقدیم به شما که هر روز صبحانه املت میل می کنید:D

یک شوخی

موافقی اسمشو مونیکا بگذاریم؟

هیچ کس باکره نمی ماند


هیچ کس باکره نمی ماند زندگی هر کسی را....


۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

قدرت یک

یک دل میتونه حقیقت را تشخیص بده


یک باریکه از نور خورشید میتونه اتاقی را روشن کند

یک نفس میتونه زندگی را بداخل بکشه

یک راه میتونه به مقصد راهنمایت کنه

یک لمس میتونه بهت امنیت ببخشه

یک کلمه میتونه عبادتی را شروع کند

یک درخت میتونه آغازگر جنگلی باشد

یک گل میتونه تو را از رویا بیرونت بیاره

یک لبخند میتونه آغازگر یک دوستی باشه

یک خنده میتونه بر افسردگی غلبه کند

یک شمع میتونه تاریکی را خراب کند
یک زندگی میتونه متفاوت باشد و تو همان یک هستی